با پیشرفت تکنولوژی دسترسی ما هم به شبکه ی اینترنت آسان تر و البته بیشتر شده و شاید تنهایی های امروزمان دلبستگی مان را بیشتر کرده به داشتن یک گوشه ی دنجی برای نوشتن حرف ها یا پیدا کردن همصحبت و دوست و رفیقی در اوج این تنهایی ها!...
تلفن همراه هم که خود مقوله ای جداست! گذشته از پیامک ها و تماس ها و بازی ها و کتاب های الکترونیکی همراه و هزار برنامه ی جور واجورش اکنون در امر دسترسی به همان شبکه ی مذکور کارمان را بسیار بسیار ساده تر کرده است، به طوری که هر لحظه که حوصله مان سر رفت می توانیم با چند حرکت انگشت، ایمیل و وبلاگ و سایت های خبری و هر چیز دیگری را با آن چک کنیم و حتی به پاسخ دهی به ایمیل ها و نظرات وبلاگمان هم بپردازیم!...
این وسط می ماند بچه ای که وقتی به مادرش نگاه می کند می بیند که سرش در گوشی همراه فرو رفته و مشغول است - که البته برای او فرقی نمی کند که مادر با گوشی همراه مشغول خواندن کتاب های الکترونیکی است یا چک کردن ایمیل یا خواندن قرآن و یا جواب دادن به پیامک و... - او فقط این را می بیند که مادرم همیشه با تلفن همراهش مشغول است پس حتما این وسیله ی خیلی خوبی است! اما عاقبت چه خواهد شد و این مساله به کجا خواهد رسید؟ آیا مادر فقط چند لحظه خود را جای فرزندش گذاشته است و حس او را تجربه کرده است؟...
- کودک: « مامان بیا توی اتاقم بازی کنیم»
- مادر: « الان میام عزیزم چند لحظه صبر کن»
و مادر همچنان مشغول است! تا اینکه چند لحظه می گذرد...
- کودک: « مامـــــــــــــــــان، بیا توی اتاقم بازی کنیم»
- مادر: « چشم اومدم عزیز دلم!»
و کودک همچنان منتظر است...
- کودک: «مـــــــــــــامـــــــــــــان...»
مادر از جایش بلند میشود و در حالی که همچنان سرش توی گوشی است به اتاق کودک می رود و کنارش می نشیند تا شاید دیگر صدایش نکند و راحت تر بتواند کارش را انجام دهد...
کودک خوشحال میشود و با حضور مادر در اتاقش شروع به بازی می کند و فکر می کند مادر برای بازی با او به اتاقش رفته!... چند لحظه می گذرد مادر همچنان مشغول کار خودش است و کودک همچنان منتظر...
- کودک: « مامان برام داستان بخون»
مادر در حالی که گوشی همراه به دست، مشغول انجام کارهایش است برای کودکش داستان هم تعریف میکند و البته این با توجه به توانایی خانم ها در انجام همزمان چند کار خیلی هم دور از ذهن نیست!
کودک به داستان آموزنده ای که مادرش برایش تعریف میکند گوش می کند اما آموزنده تر از داستان برایش رفتار مادر است!
و مادر غافل از این است که او سال ها بعد این آموخته هایش را نشان خواهد داد همان زمان که سرش توی کامپیوتر و موبایل و تبلتش خواهد بود و یا خیلی خوشبینانه که نگاه کنیم سرش توی کتابش خواهد بود و آنوقت...
- مادر: « عزیزم بیا اینجا به من کمک کن»
- کودک قدیم: «اومدم»
بعد از چند لحظه...
- مادر: « عزیـــــــــــزم یه لحظه بیا اینجا...»
- کودک قدیم: «الان میام مامان»
و باز هم بعد از چندین و چند لحظه...
- مادر: « عـــــــــــزیـــــــــــــــزم»
- کودک قدیم: « چشم مامان جان، اومدم دیگه»
و باز هم انتظار ...
- مادر: « چند بار باید صدات کنم؟!...»
کودک قدیم در حالی که مشغول کار خودش است از اتاق بیرون میاید و بدون توجه به اینکه مادر چه کاری دارد و چه می گوید در کمال حواس پرتی و بی دقتی نسبت به مادر، خود را به او می رساند و مثلا کمکش می کند!...
و ما این رفتارش را بی احترامی می دانیم و البته که این رفتار بی احترامی و دور از ادب است اما شاید همین امروز با توجه داشتن به رفتار خودمان باید به فکر رفتار آینده ی فرزندمان باشیم!... اکنون این حق «او»ست که زمانی با «او» هستیم را فقط با «او» باشیم و نه فقط در کنار «او» و به ظاهر با «او»...
یادمان باشد او احترام و ادب و هزار چیز دیگر را «در کنار ما» و از «رفتار ما» می آموزد و نه «در آرزوهای ما» و از «گفتار ما».