سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من یک مادرم

همدم بی صدای من

    نظر

چه آرام و بی صدا مرا در طول زندگانیم همراهی می کنی ای مرگ!

و من از تو غافلم و فراموش کرده ام که غفلت من از مرگ باعث غفلت مرگ از من نخواهد شد، او حتی لحظه ای از من غافل نیست و من لحظه ای به یادش نیستم!

هیچ کس نمی داند که در کدامین لحظه و کدام مکان و به چه شکل طومار زندگیم را در خواهد نوردید و همین است که باعث غفلتم می شود ندانستن طول عمرم و اینکه آن را طولانی و بی نهایت می بینم اما شاید هر لحظه پایانش فرا برسد

کسی چه می داند...

مرگ با هر نفسم از حلقومم پایین می رود و بیرون می آید و انتظار می کشد، انتظار در آغوش کشیدن مرا!... به قول شهید آوینینفس های انسان گام هایی است که به سوی مرگ برمی دارد  ...

وقتی به مرگ فکر می کنم آدم خوبی می شوم یا حداقل دلم می خواهد خوب باشم و از ثانیه های عمرم بهره ببرم و هیچ کس را از خودم نرنجانم و هیچ حقی و بدهی به گردنم نداشته باشم و وقتی به مرگ فکر نمی کنم و به یادش نیستم ساعت های عمرم را به بطالت می گذرانم و ممکن است عزیزترین کسم را از خودم برنجانم و ادای هر حقی را به فردا و فرداها موکول می کنم!

و چه می کند این یاد مرگ با انسان! حیف که شیطان نفس ما را به غفلت می کشاند و برایمان عمر را طولانی تر از هر چیز در دنیا به تصویر می کشد...

فکرش را که می کنم می بینم حسابم پاک و صاف نیست اما با وجود همه ی این حرف ها نمی دانم چرا با عجله آن را پاک و صاف نمی کنم!

چند روز پیش جمله ای  از وصیت نامه ی شهید حاج علی محمدی پور را شنیدم که خجالت زده و بهت زده بر جای خود ماندم و آن این بود:

«ای مرگ! چه پربها شده ای که سراغی از ما نمی گیری، یا که من بی ارزش شده ام؟»

انسان ها خواب هستند و وقتی می میرند بیدار می شوند، ای نفس آیا وقت آن نرسیده که به مرگ جدی تر فکر کنی؟...

 حضرت علی علیه السلام می فرماید:

آری، تو از مرگ گریزانی، مرگی که هیچ گریزنده ای از آن رهایی نمی یابد، و هر جا برود در پی او می شتابد. تا سرانجام گیرش بیاورد و زیر خاکش ببرد. پس، از او بر حذر باش که مبادا در وضع بد و ناگواری در برابرت سر برآرد، و تو را از توبه که تازه به اندیشه آن افتاده بودی باز دارد؛ که دیگر دنیا و آخرتت را پاک باخته ای و خویشتن را هلاک ساخته ای.